گاهی میشه تصمیم گرفت جدا از دیگران و برای خودمون زندگی کنیم، درست تنهای تنهای تنها. این بستگی به خودمون داره که چقدر می تونیم از تنهایی مون لذت ببریم، چقدر میتونیم خودمون، خودمون رو دوست داشته باشیم و چقدر بلدیم حال خودمون رو خوب کنیم! کسایی که بلد نیستن حال خوشون رو خوب کنن نه تنها تنهایی براشون مضر است بلکه حال دیگران رو هم بد می کنن! اینطور آدمها وابستگی عجیبی توی همه لحظات زندگیشون به بقیه دارن، و صد البته تنهایی براشون مرگ آوره!  کسایی که تنهایی رو انتخاب می کنند مطمئنا از با هم بودن نا امید شدن، یا اتفاقی باعث شده که فقط و فقط خودشون رو ببینن!  آدمها برای جمعی زندگی کردن باید قواعد و قوانینی رو بلد باشن، بدون اینها زندگی کردن سخت و سخت تر میشه، کسی که بلد نیست توی جمع زندگی کنه و نادیده بگیره همه حرف ها و رفتار ها و مشکلات رو، کسی که بلد نیست برای زندگیش راه خودش رو تعیین بکنه زندگی جمعی براش سخت میشه، در این صورت باید روی بیاره به تنهایی که اون هم قواعد خودش رو داره... من که راه و روش خودم رو بلدم، برای خودم و زندگیم و نحوه زندگی کردنم ارزش قائلم، وقتی توی جمع اذیت می شم با معاشرت با دیگران، که همش تقصیر خودم و راه و روش متفاوتم با بقیه اس، وقتی تمام تلاشم رو میکنم همه چیز روب رای همه خوب کنم ولی دیگران حتی قدم مثبتی بر نمی دارن، کم کم از جمعشون فاصله می گیرم،دور میشم ، انقدر دور که نه صداشون رو بشنوم و نه حتی دقیق چشمهام تشخیصشون بده! من که تنهایی زندگی کردن رو بلدم، من که بلدم حال خودمو خوب کنم، من که بلدم از تنهایی لذت ببرم دست می کشم از بقیه و دور می شم ازشون، تا نه دلی بشکنه و نه ذهنی خط خطی بشه! بذار آدمها از دور نگاهم بکنند، با دست نشون بدن، بهم بگن خود شیفته، مغرور، خشک... من این بالا، روی سطح آب برای خودم چرخ میزنم و از بین آب فقط زیر و رو شدن هاشون رو می بینم و تقریبا هیچ صدایی بهم نمی رسه که بخوام اذیت شم... پسته نوشت1: مانده ام خیره به راه نه مرا پای گریز نه مرا تاب نگاه "ـفریدون ـمشیری"