دختر دیروز در عجب بودم بابت خواب پریشب، انقدر راحت خوابیدم و بهم چسبید که خودم شوکه بودم که من اینجوری خوابیدم. صبحش هم از خواب بلند شدم دیدم ته دلم یه جوریه، اعصاب نداشتم، یه حس گندی هم دنبالم بود، یه دلشوره یه نگرانی، انقدر احمقم که یادم رفت صدقه بدم. عصرش همه چیز خوب بود دختر، کلاس چرم دوزی تموم شد به خوبی و خوشی، رفتیم و دو دست مانتو گرفتم، ولی بازم ته دلم یه جوری بود، اومدیم خونه و زرت زدم خودم رو ناقص کردم رنگم پرید و آب قند لازم شدم بعدش دیگه دلشوره ام پرید. یعنی لعنت به دل من که هر موقع شور میزنه یه اتفاق بد میوفته. قبل تر ها گفته بودم از روشن خانم، زنی که سرایدار خونه باغ کوچه بغلی بود، افغانستانی بودن، بچه که بودم و توی باغ با دخترش پرستو چرخ میزدیم یه دشته پرنده بالای سرمون توی سرمون چرخ میزد که گفت: اتفاق بدی میخواد بیوفته و من هاج و واج نگاهش کردم، که ادامه داد این حرکت دسته جمعیشون نشونه اتفاق بده.  نمی دونم این چه اعتقاد مزخرفیه که روشن خانم برام به ارث گذاشت یا اینکه هر چی به دلم بیوفته همون میشه، که از آقای پدر به ارث میرسه، ولی وقتی یه دسته پرنده میبینم که توی آسمون چرخ میزنه، وقتی مثل دیروز دلم شور میزنه میخوام خودم رو بکشم که راحت شم از ترس. فعلا دست چپم غیر قابل استفاده شده، این یعنی نصفه موندن دوخت کیف های چرمم، یعنی یه گوشه ساکت نشستن، میخم سیخم خوابیدن. دختر چند روز دیگه تولدمه، من بازم یه جوری ام.  باید بشینم درسای لعنتی رو بخونم، یه ذره زبان ، حال ندارم توی دانشگاه مثل آهو تو چمن گیر کنم! الی هم شده مثل ح.صاد! تله پاتی با هم! اونم دیشب زهوارش در رفته بوده ب گمانم، خدا هر هفته الی بهم چند بار پیام میده که خوابتو دیدم، من هنوز ابراز علاقه کردن یادم نیومده، گاهی اصلا الی رو فراموش میکنم! چند خط بالاتر از کسی اسم برم که تازه دارم  فراموش میکنم که چرا این کارو کرد. بعد دوباره یکی بیاد جاش رو بگیره و دوباره همون آش و همون کاسه!؟ نه، بذارید این جا خالی بمونه، تا ابد. برم چایی و کلوچه بخورم، راستی، این پسره که تو این فروشگاهه کار میکنه، خیلی وقت ها دیدمش و به نظرم حال ندار بود، یعنی مریض احوال، دلم براش میسوخت، امروز آقایی که صاحب فروشگاه بود چقدر سرش غر زد و جلوی من تحقیرش کرد، که چرا ال و چرا جیمبل! من فقط به برداشتن یه بسته بزرگ کلوچه بسنده کردم و از فروشگاه فراری شدم، و الا تازه داشتم تصمیم میگرفتم گندمک بگیرم به جای پفک و اینکه دنبال تافی بودم برای توی کیفم که تو دانشگاه از افت قند غش نکنم... انقدر راحت شخصیت بقیه رو خورد نکنیم... پسته نوشت1: عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو "ـمولانا"