زرد، رنگی که این روزها عجیب به دلم می شینه. از دست کشیدن روی چرم خام لذت می برم، حتی بوش هم که تا حالا اذیتم میکرد برام لذت بخش شده. ترس و دلهره های اولیه که از وجودت خالی شه، بقیه اش میشه عشق و عشق و عشق. هر کاری رو شروع کنی اولش ترس توی دلت جوونه میزنه، ترسی که باید کم کم بهش آب بدی و انقدر باهاش تا کنی که گل بده. اونموقع دیگه تا آخر عمر ریشه میکنه توی دلت، بعد دست هات شاخ و برگ میشن و ازشون شکوفه میزنه. الان دیگه با خیال راحت طرح میکشم، الگوها رو سبک سنگین میکنم، کاری کهدتوش هیچ سر رشته ایی نداشتم یه ذره ریشه داد و انقدر وایسادم پاش که ریشه هاش محکم شد توی وجودم. عشقم به کارهای دستی و طرح های اسلیمی و سنتی داره تمام شوق و اشتیاقم رو از درونم میکشه بیرون و پیاده میکنه توی زندگیم. عشق یعنی طرح های گل و مرغ رو‌گردنبند و گوشواره بکنی و جا خوش کنه توی گردن و لاله گوشت و هر موقع دلت خواست بتونی صدای چه چه پرنده ها و عطر گل های سنتیش رو پر کنی توی وجودت. عشق یعنی با علاقه ساعت ها بشینی و تکه های چرم رو بهم بدوزی.... پسته نوشت1: اشکم آید که کسی سیر، نگه در تو کند "ـسعدی"